( 888) ترتقی انفاسنا بالمنتقى |
|
متحفا منا الى دار البقا |
( 889) ثم تاتینا مکافات المقال |
|
ضعف ذاک رحمه من ذى الجلال |
( 890) ثم یلجینا الى امثالها |
|
کى ینال العبد مما نالها |
( 891) هکذا تعرج و تنزل دایما |
|
ذا فلا زلت علیه قائما |
( 892)پارسی گوییم یعنی این کشش |
|
زآن طرف آید که آمد آن چشش |
( 893)چشم هر قومی به سویی مانده است |
|
کآن طرف یک روز ذوقی رانده است |
( 894)ذوق جنس از جنس خود باشد یقین |
|
ذوق جزء از کلّ خود باشد، ببین |
منتقى: مصدر بمعنى انتقا و گزینش، کلمات گزیده و پاک (اسم مفعول).
متحف: به تحفه داده (اسم مفعول).
دار البقا: سراى جاوید، عالم آخرت، جهان غیب.
ترتقی انفاسنا...: یعنی نفس پاک و کلمات نیکو و یا نیت خوب و جان پاک که بصورت نفس و یا الفاظ ظاهر مىشود به انتخاب و اختیار خدا و یا بسبب کلمات نیک مانند تحفه بعالم بالا صعود مىکنند.
ثم تاتینا...: یعنی پس از آن بمزد آن چه گفتهایم،دو چندان از رحمت خدا و مواهب کمال جزا مىیابند
ثم یلجینا...: باز بدین کلمات و اداء سخنان نیک و یا بوجود حسى باز مىگردند تا بسبب عبادت، کمال مجدد کسب کنند
هکذا تعرج...: و عروج کلمات و نزول رحمت و یا عروج و نزول جان پاک بحق و بسوى عالم حس امریست دائم که از هم نمىگسلد زیرا هر یک از مراتب قرب وسیلهاى است که سالک بدرجهى بالاتر صعود کند و فیض رحمت نیز متواتر است و سالک را مرتبا و دائما براى صعود بیشتر آماده مىسازد.
چشش: اسم مصدر است از چشیدن، ذوق، عمل چاشنى کردن خوردنى و آشامیدنى:
ذوق: به معنای همین چشش و چشیدن است. مولانا میگوید: انسان با چشیدن مزهْ خوشآیند هر چیز، به آن علاقه پیدا میکند و با اندک آگاهی و شناخت و کسب معرفت از اسرارحق به سوی حق کشیده میشود.
ذوق جنس از جنس: کشش دو چیز یا دو کس که باهم مناسبت کافی دارند، قطعی است. اما نوع دیگر کشش، کشش جزء و کلّ است؛ مثل کشش انسان به خدا که از باب مناسبت است که حق تکریم نمود: «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تفضیلا»: ما آدمیزادگان را گرامى داشتیم؛ و آنها را در خشکى و دریا، (بر مرکبهاى راهوار) حمل کردیم؛ و از انواع روزیهاى پاکیزه به آنان روزى دادیم؛ و آنها را بر بسیارى از موجوداتى که خلق کردهایم، برترى بخشیدیم.[1]و هم از باب کشش جزء به کلّ و یا کشش فرع به اصل و اصل به فرع است که فرمودند: « فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ»: هنگامى که کار آن را به پایان رساندم، و در او از روح خود (یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم، همگى براى او سجده کنید!» [2]
عرفا معتقدند که روی آوردن انسان به حق، کوششی است که سبب آن کشش و جذبه حق است. اما پیش از آنکه این کشش آغاز شود، پروردگار مزه معرفت خود را به انسان میچشاند و این چشش مقدّم بر کشش است.
( 888) دمها و نفسهاى ما بیارى پرهیز و تقوى بالا مىرود و تحفهایست که از ما بجهان باقى فرستاده مىشود.( 889) پس از آن بمزد آن چه گفتهایم رحمت خداوند ذو الجلال به اضعاف مضاعف بسوى ما باز مىگردد.( 890) و همین رحمت ما را وادار مىکند که ثانیاً و ثالثاً کلمات خود را تکرار کنیم و عوض بگیریم تا بنده بدرجهاى برسد که باید به آن جا ارتقا یابد.( 891) این جریان همیشه باقى و این بالا رفتن کلمات و فرود آمدن رحمت همواره در جریان است. ( 892) الغرض این کشش و این جاذبه از طرفى آمده است که لذت تقوى و محبت را بما چشانیدهاند.( 893) چشم هر قومى بسویى نگران است که روزى در آن جا لذت آسایش چشیده است. ( 894) ذوق هر جنس متوجه جنس خود است و جزء ذوقش متوجه کل است.
مقصود مولانا ومحتوای ابیات آن است که: انسان و هر موجود زنده بدان چه ملایم طبع و دل خواه اوست مىگراید و بنسبت ملایمت و دل خواهى بدان متمایل مىگردد و بر عکس، از هر چیزى که دل خواه و ملایم طبع او نباشد هارب و گریزان است و بتناسب ناموافقى و عدم ملایمت از آن نفرت مىگیرد چنان که هر طلبى که فعل ارادى است باید مسبوق بنوعى از معرفت باشد این ملایمت را مولانا ذوق و یا «چشش» مىنامد زیرا حس ملایمت خود از جنس بهره یافتن و چاشنى کردن چیزى است بدان مناسبت که پس از چشیدن غذا و احساس مطلوبیت، انسان بخوردن رغبت مىافزاید و بنا بر این میل و گرایش انسان، فرع احساس تناسب و ملایمت است و کشش و جذب از چشش و ذوق مىخیزد چنان که آدمى از چیزى که لذت برده و یا محلى که در آن بکام خود رسیده باشد غالبا یاد مىکند و بدان سو نگرانست و بحسب عادت از خوردنى و پوشیدنى و نوشیدنى آن را اختیار مىکند که لذت و خوشى آن را آزموده است و در اختیار چیزى که نیازموده باشد تردد خاطر نشان مىدهد.
( 895) یا، مگر آن قابل جنسى بود |
|
چون بدو پیوست، جنس او شود |
( 896) همچو آب و نان، که جنس ما نبود |
|
گشت جنس ما و اندر ما فزود |
( 897) نقش جنسیت ندارد آب و نان |
|
ز اعتبار آخر آن را جنس دان |
یا مگر آن قابل جنسى بود: سخن از کشش هایی است که در آنها همانندی کامل دلیل نیست اما آن دو چیز پس از پذیرفتن یکدیگر یکی مس شوند، مانند آب ونان که پس از هضم شدن جزو بدن می شود.
( 895) و نیز ممکن است چیزى قابلیت آن را داشته باشد که بیک جنس مخصوص برسد و از جنس او گردد.( 896) چون نان و آب که از جنس ما نیست ولى هنگامى که در معده ما رود از جنس ما شده بر ما مىافزاید.( 897) آب و نان صورت جنسیت ندارد ولى به اعتبار آخرین صورتى که بخود مىگیرد و تبدیل بگوشت و پوست و استخوان مىگردد او را جنس ما مىتوان دانست.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |